دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یا بخت من طریق مروّت فرو گذاشت *** یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم *** چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بی قرار من *** سودای دام عاشقی از سر به در نکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من *** کاری که کرد دیده ی من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع *** او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
تفسیر عرفانی
1. معشوقی که دل از همه ربوده بود، رفت و عاشقان خود را خبر نکرد و از یار یکدل و رفیق سفر خود نیز یاری نکرد. معشوق بی وفا است و به عاشقان، لطف و عنایتی ندارد.
2. یا اقبال من راه جوانمردی و فتوّت را فراموش کرد یا دلبر از شاهراه عشق و محبّت نگذشت.
3. با خودم گفتم که شاید بتوانم با گریه و زاری، دل نامهربان او را به دست آورم، اما دل همچون سنگ او راه نفوذی نداشت.
4. گستاخی نکن، زیرا دل بی قرار من هنوز می تپد و از خیال عاشقی رها نشده است. دل من مانند پرنده ای می خواهد خود را در دام عشق تو ببیند؛ نیازی به دلربایی نیست. من عاشق تو هستم.
5. هر کس چهره ی زیبای تو را تماشا کرد، بر چشم من بوسه زد و به این حُسن انتخاب آفرین گفت. آری، گزینشی که دیده ی من کرد، بدون بصیرت و آگاهی نبوده است. تو حقیقتاً زیبا هستی.
6. عاشقی مانند شمع هستم ایستاده تا بسوزم و جان را فدای معشوق کنم، ولی او حتی مانند باد صبا از کنار من گذر هم نکرد. من در عشق خود، وفادار و ثابت قدم هستم، اگر چه معشوق، عنایتی به من ندارد.
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی، قم: کومه، چاپ اول.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}